...
معیار دوستان دغل، روز حاجت است
قرضی به رسم تجربه از دوستان طلب
عشق بحریست که چون بر سر طوفان آرد
دست شستن ز متاع دو جهان ساحل اوست
طرفه حالیست که عاشق شب هجران دارد
خواب ناکردن و صد خواب پریشان دیدن
عمر اگر خوش گذرد زندگی نوح کم است
ور به سختی گذرد یک نفسش بسیار است
من که از خود خبرم نیست چه قیدی دارم؟
جمله های خبری قیدِ مکان میخواهند
کشته شوم هر دمی پیش تو جرجیس وار
سر بنهادن ز من وز تو زدن تیغ تیز
در دیار ما خرد را راه نیست
عشق آنجا حاکم و فرمان رواست
گفتم به بلبلی که: علاج فراق چیست؟ از شاخ گل به خاک فتاد و تپید و مرد
نه سرخ چهره ی خورشید را شفق کرده
که از خجالت روی تو خون عرق کرده
غزال اگر به کمند اوفتد ، عجب نبود
عجب فتادن مرد است در کمند غزال