...
بزرگی در کمال است و فضیلت
نه کانـدر مجلسی بالا نشـستن
نردبان بی کسان گردیدن از ناپختگی است
دست بر بامند و با پا نردبان را بفکنند
دنیا طلبیدیم و به مقصد نرسیدیم
دیگر چه شود آخرت ناطلبیده
نکو سیرتی بی تکلف برون
به از نیک نامی خراب اندرون
چه دانند که مردم که در جامه کیست؟
نویسنده داند که در نامه چیست!
دل دردمند عاشق ز محبت تو خون شد
نه کشی به تیغ هجرت نه به وصل می رسانی
خود نمایی کار ما را در گره انداخته است
قطره چون برداشت دست از خویش دریا می شود
به کوشش توان دجله را پیش بست
نشاید دهان بد اندیش بست
شرمنده از آنیم که در روز مکافات
اندر خور عفو تو نکردیم گناهی
سکه ی زندگی دو رو دارد
گاه غمگین و گاه غمگینی