...
ای عاشقان ترنج برای زلیخا بیاورید
امشب تمام شهر پر از بوی یوسف است
تا کسی رخ ننماید، نبرد دل ز کسی
دلبر ما، دل ما برد و به ما رخ ننمود
یوسف ما ز تهیدستی ما آگاه است
به چه امید به بازار رساند خود را؟
هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق
بر او نمرده به فتوای من نماز کنید
مرغ دل مــا را که به کس رام نگردد
آرام توئی، دام توئی، دانه توئی تو
نگاه به کار مفیدم، کَس نمیکند
هزار دیده منتظر یک اشتباه من است
هزار مرتبه بدتر ز دشمن است آن دوست
که ترک دوست به هنگام بینوایی کرد
... آنچنان زی که بمیری، برهی
نه چنان زی که بمیری، برهند
بر هر کسی که مینگرم در شکایت اسـت
در حیرتم که لذت دنیا به کام کیست؟
بیدرد وا نـشــد دلِ غفلــت گـرفتـهام
قُفلی که زنگ بست، شکستنْ کلیدِ اوست