...
حالم چو دلیریست که از بخت بد خویش
در لشگر دشمن پسری داشته باشد
با هر توانسته کنار آمده دنیا
با اهل هنر؟ آری ، با اهل نظر؟ نه
این که مردم نشناسند تو را غربت نیست
غربت آن است که یاران ببرندت از یاد
سر چو نه در پای رفیقان بود
بار گرانی است کشیدن به دوش
اظهار عجز پیش ستمگر ز ابلهی است
اشک کباب موجب طغیان آتش است
یاران این زمانه هم چون گل انارند
از دور جلوه دارند نزدیک بو ندارند
نمیرند آنان که نازاده اند
نیفتند آنان که افتاده اند
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
من از روییدن خار سر دیوار دانستم
که ناکس کس نمی گردد از این بالا نشینی ها