...
دست بردم که کشم تیر غمش را از دل
تیر دیگر زد و بر دوخت دل و دست به هم
گر وا نمی کنی گره ای خود گره مشو
ابرو گشاده باش چو دستت گشاده نیست
بی طالعی نگر که من و یار چون دو چشم
همسایه ایم و خانه هم را ندیده ایم
من آن نیم که حلال از حرام نشناسم
شراب با تو حلال است و آب بی تو حرام
گنه از جانب ما نیست اگر مجنونیم
گوشه چشم تو نگذاشت که عاقل باشیم
روز اول گر دهی فرمان کج
تا ثریا می رود گردان کج
به دست آور دل من را چه کارت با دل مردم
تو واجب را به جا آور ،رها کن مستحب ها را
تلاش بوسه نداریم چون هوس ناکان
نگاه ما به نگاهی ز دور خرسند است
بر سر برهان نظم،افتاده در شهر اختلاف
دکمه هایت را عزیزم نامرتب بسته ای!
اسب تاری در طویله گر ببندی پیش خر
رنگشان همگون نگردد طبعشان همگون شود