...
پیری وجوانی پیهم چون شب و روزند
ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم
تا کسی رخ ننماید، نبرد دل ز کسی
دلبر ما، دل ما برد و به ما رخ ننمود
یوسف ما ز تهیدستی ما آگاه است
به چه امید به بازار رساند خود را؟
هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق
بر او نمرده به فتوای من نماز کنید
مرغ دل مــا را که به کس رام نگردد
آرام توئی، دام توئی، دانه توئی تو
... آنچنان زی که بمیری، برهی
نه چنان زی که بمیری، برهند
بر هر کسی که مینگرم در شکایت اسـت
در حیرتم که لذت دنیا به کام کیست؟
بیدرد وا نـشــد دلِ غفلــت گـرفتـهام
قُفلی که زنگ بست، شکستنْ کلیدِ اوست
دنیا طلبیدیم و به مقصد نرسیدیم
دیگر چه شود آخرت ناطلبیده
دل دردمند عاشق ز محبت تو خون شد
نه کشی به تیغ هجرت نه به وصل می رسانی