...
گر مخیر بکنندم به قیامت که چه خواهی
دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را
رد شدی از بغل مسجد و حالا باید
یا بچسبیم به تو یا به مسلمانی خویش
یک عمر فراقت از خدا را دیدی
یک بار فرقت از گناه هم خوب است
من رشته ی محبت تو پاره می کنم
شاید گره خورد به تو نزدیک تر شوم
اگر از جانب معشوق نباشد کششی
کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد
زهد آن نیست که تو مالک چیزی نشوی
زهد آن است که چیزی نشود مالک تو
دست طمع چو پیش کسان می کنی دراز
پل بسته ای که بگذری از آبروی خویش
چه سخت است ار شغالی طعنه بر شیری زند
یا جوان پوچ و خامی طعنه پیری زند
نه در سر عقل می بندم نه در دل عشق می بازم
که این نامرد بی درد است و آن پردرد نامرد است
دل های ما سراچه ی هر چیز غیر توست
بیهده نیست در دل ما جا نمی شوی