...
به دست آور دل من را چه کارت با دل مردم
تو واجب را به جا آور ،رها کن مستحب ها را
تلاش بوسه نداریم چون هوس ناکان
نگاه ما به نگاهی ز دور خرسند است
بر سر برهان نظم،افتاده در شهر اختلاف
دکمه هایت را عزیزم نامرتب بسته ای!
اسب تاری در طویله گر ببندی پیش خر
رنگشان همگون نگردد طبعشان همگون شود
از دست بوس میل به پا بوس کرده ای؟
خاکت به سر ترقی معکوس کرده ای!
احوال زمانه گوشه گیران دانند
بازی به کنار عرصه بهتر پیداست
آدمی زاده اگر بی ادب است آدم نیست
فرق بین بنی آدم و حیوان ادب است
آدمیت نه به پول و نه به ریش و نه به جان
هندوم پول و بزم ریش و سگم جان دارد
آتش نفسان قیمت میخانه شناسند
افسرده دلان را به خرابات چه کار است
آبی است آبرو که نیاید به جوی باز
از تشنگی بسوز و مریز آبروی خویش