...
منم آن شیخ سیه روی که در آخر عمر
لای موهای تو گم کرد خداوندش را
ای دلبر من ای قد و بالات سه نقطه
ای چهره ی تو در همه حالات سه نقطه
مخند ای نوجوان زنهار بر موی سپید من
که این برف پریشان بر سر هر بام می بارد
نشسته ام چو غباری به شوق اذن ورود
بیا بگو نتکانند پا دری ها را...
گر مخیر بکنندم به قیامت که چه خواهی
دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را
رد شدی از بغل مسجد و حالا باید
یا بچسبیم به تو یا به مسلمانی خویش
یک عمر فراقت از خدا را دیدی
یک بار فرقت از گناه هم خوب است
من رشته ی محبت تو پاره می کنم
شاید گره خورد به تو نزدیک تر شوم
اگر از جانب معشوق نباشد کششی
کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد
زهد آن نیست که تو مالک چیزی نشوی
زهد آن است که چیزی نشود مالک تو